کد مطلب:166212 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:303

روز عاشورا
67) ابومخنف گفت: فضیل بن خدیج كندی از محمد بن بشر و او نیز از عمرو حضرمی نقل كرد: هنگامی كه عمر بن سعد با سپاهیان برای حمله به حسین (ع) بیرون آمد، عبداللَّه بن زهیر بن سلیم ازدی فرمانده مردان مدینه، عبدالرحمن بن ابی سبرة جعفی فرمانده مردان قبیله مذحج و اسد، قیس بن اشعث بن قیس فرماند افراد قبیل ربیعه و كنده و حر بن یزید ریاحی فرمانده افراد قبیله تمیم و همدان بودند و همه ی آنان در كشته شدن حسین (ع) مساركت داشتند جز حر بن یزید كه به حسین (ع) پیوسته و با او كشته شد.

عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدی را بر جناح راست، شمر بن ذی الجوشن بن شرحبیل بن اعور بن عمر بن معاویه را از قبیله ی ضباب بن كلاب بر جناح چپ، عزرة بن قیس احمسی را فرمانده ی سپاهیان و شبث بن ربعی ریاحی را فرمانده ی پیادگان قرار داد و پرچم را نیز بدست ذویدا غلام خود سپرد.

68) ابومخنف گفت: عمرو بن مرة جملی از ابی صالح حنفی و او نیز از غلام عبدالرحمن بن عبدربّه انصاری نقل كرد: وقتی سپاه آماده حركت به سوی حسین (ع) شد من با سرور خود (حسین) بودم. وی دستور داد خیمه ای آماده كرده و مقداری مشك را در ظرفی بكوبند سپس داخل خیمه شده و خویشتن را پیراست. راوی گفت سرور من عبدالرحمن بن عبدربّه و بُرَیر بن حضیر همدانی كنار چادر ایستاده و شانه های یكدیگر را می فشردند و بریر با عبدالرحمن شوخی می كرد. عبدالرحمن گفت:دست بردار، به خدا


قسم اكنون وقت شوخی و هرزه گویی نیست. بریر گفت: سوگند به خدا قوم من می دانند چه در جوانی و چه اكنون كه پیر شده ام اهل هرزه گویی نبوده ام. اما به خدا قسم خوشحال هستم كه به زودی خدا را ملاقات می كنیم. سوگند به خدا، بین ما و حورالعین به اندازه ی فرود آمدن شمشیر این قوم بر جان ما، فاصله ای نیست و دوست دارم آنها هر چه زودتر این كار را انجام دهند. راوی گفت: ما نیز پس از حسین داخل چادر شده و خویشتن را پیراستم. سپس حسین مركب سوار شد و قرآن طلب نموده و آن را در مقابل خود گرفت.

راوی گفت: آنگاه یارانش در حضور او با دشمن نبرد شدیدی كردند. وقتی دیدم همه یاران او كشته شدند، خود را پنهای كرده و از معركه گریختم.

69) ابومخنف گفت: بعضی یارانم از ابی خالد كاهلی نقل كردند: صبح هنگام حسین دستش را بالا برد و چنین دعا كرد: خدایا در هر گرفتاری اعتماد من به توست و در هر سختی به تو امیدوارم در هر امر مهمی به پشتیبانی تو دلبسته ام. چه بسیار سختیهایی كه قلبها تاب تحمل آن را ندارد و راه چاره را بر آدمی می بندد. در این حال دوست از یاری دست بر می دارد و دشمن سرزنش می كند. این همه را به پیشگاه تو می آورم و با تو راز می گویم كه جز با توام رغبتی نیست. تنها تو گشاینده درهای بسته و بر طرف كننده ی مشكلاتی. هر نعمتی از توست و هر نیكویی ترا سزد. همه ی راهها به تو ختم می شود.

70) ابومخنف گفت: عبداللَّه بن عاصم از ضحاك مشرقی نقل كرد: هنگامی كه دشمن به سوی ما آمد، آتشی را كه پشت خیمه ها برافروخته بودیم تا مبادا از پشت سر به ما حمله كنند، نگاه كردند، یكی از افراد آنها سوار بر اسبی مجهز جلو آمد و به چادرها نگریست و چون جز شعله ی آتش چیزی ندید برگشت و با صدای بلند فریاد زد: ای حسین، آیا عجله داری قبل از قیامت به آتش برسی؟ حسین گفت: این كیست؟ مثل اینكه شمر بن ذی الجوشن است؟ گفتند: بله، خدا كارت را سامان دهد، خودش است. حسین گفت: ای پسر زن بُزچران، تو به آنش دوزخ سزاوارتری. مسلم بن عوسجه به حسین گفت: ای پسر رسول خدا، فدایت شوم! آیا او را با تیری بزنم؟ او اكنون در تیررس است و مطمئناً تیر من خطا نخواهد رفت. این فاسق یكی از بزرگترین ستمكاران است. حسین گفت: تیر مینداز، من نمی خواهم شروع كننده ی جنگ باشم.


حسین اسبی به نام لاحق داشت كه پسرش علی بن حسین سوار می شد. راوی گفت: هنگامی كه سپاه دشمن نزدیك شد حسین برگشت و سوار مركب خود شد. سپس به گونه ای سخن گفت كه همه می شنیدند:

ای مردم، سخنم را بشنوی و عجله نكنید تا به دلیل حقی كه بر من دارید شما را اندرز داده و علت آمدن خود را شرح دهم. اگر عذرم را پذیرفته و سخنم را صادقانه یافتید و منصفانه قضاوت كردید، چاره ای حز پرهیز از جنگ با من ندارید و اگر عذر مرا نپذیرفته و با حق و انصاف رفتار نكردید «فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا یكن أمركم علیكم غمّةً ثّم اقضوا الّی و لا تنظرون» [1] «ان ولیّی اللَّه الّذی نزّل الكتاب و هو یتولّی الصاحین [2] «(شما با آن خدایانتان كه شریك خدای جهان می دانید همدست شوید و كار خود را به شورا بگذارید با مطلبی بر شما پوشیده نماند. سپس تصمیم خود را درباره ی من به مرحله اجرا بگذارید و مهلتم ندهید به یقین مولا و یاور من آن خدایی است كه قرآن را نازل كرده است و از صالحان حمایت خواهد كرد.).

راوی گفت: دختران و خواهران حسین (ع) با شنیدن این سخنان، فریاد زده و گریستند. حسین (ع) عباس و پسرش علی را نزد آنان فرستاد و به آن دو گفت: آنان را آرام كنید. به جان خود سوگند مطمئناً از این پس زیاد گریه خواهند كرد. وقتی آنها برای ساكت نمودن زنان رفتند، حسین گفت: ابن عباس بی راه نمی گفت!. راوی گفت: گمان ما این است كه حسین این سخن را پس از شنیدن صدای گریه ی زنان اهل بیت گفت. زیرا ابن عباس او را از بردن زنان و كودكان نهی كرده بود. هنگامی كه زنان ساكت شدند حسین خدا را حمد و ثنا گفت و بر محمد (ص) و فرستگان و پیامبران خدا صلوات بسیار فرستاد. راوی گفت: به خدا قسم هرگز هیچ سخنوری قبل و بعد از او این گونه شیوا سخن نگفته است. سس حسین گفت: اما بعد از حمد و ثنای خدا؛ آگاه باشید كه من چه كسی و از كدام خانواده هستم! و به خود آمده و خویشتن را ملامت نمایید. فكر كنید آیا ریختن خون من حلال و شكستن حرمتم سزاوار است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند جانشین و پسر عموی او كه نخستین مؤمن به خدا و تصدیق كننده پیامبر و وحی بود، نیستم؟ آیا


حمزه ی سیدالشهداء عموی پدرم نیست! و آیا شهید جعفر طیار عموی من نیست! آیا این سخن مشهور میان مردم را نشنیده اید كه رسول خدا (ص) در مورد من و برادرم گفت: این دو (فرزند من) سرور جوانان اهل بهشت اند! اگر آنچه را میگویم كه حقیقت است تأیید می كنید (بدانید) به خدا سوگند از زمانی كه دانستم خدا دشمن دروغ و مخالف دروغگویان است، دروغ نگفته ام و اگر مرا صادق نمی دانید از افرادی كه در میان شما به صداقت من واقف اند از جمله جابر بن عبداللَّه انصاری،اباسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن أرقم و یا انس بن مالك بپرسید. ایشان به شما خواهند گفت كه این سخن را از رسول خدا (ص) در مورد من و برادرم شنیده اند. آیا این سخنان، مانع ریختن خون من نمی شود؟ شمر بن ذی الجوشن در جواب گفت: او (شمر) خدا را بر یك حرف می پرستد گر بداند حسین چه می گوید! حبیب بن مظاهر به او گفت: به خدا سوگند تو قطعاً خدا را بر هفتاد حرف می پرستی و من شهادت می دهم كه تو راست می گویی و نمی فهمی كه حسین چه می گوید. خدا بر قلب تو مهر زده است [3] سپس حسین به كوفیان گفت: اگر این سخن مشكوك است آیا در این سخن نیز شك دارید كه من فرزند دختر پیامبر شما هستم! به خدا سوگند در همه مشرق و مغرب و در میان شما و یا دیگران كسی غیر از من فرزند دختر پیامبر نیست.

آیا بدان خاطر در جستجوی من هستیند كه كسی ار شما را كشته ام؟ مال شما را از بین برده ام و یا قصاص زخمی را به شما بدهكارم؟

راوی گفت: هیچكس سخن نگفت: حسین گفت: ای شبث بن ربعی، ای حجار بن ابجر، ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث آیا شما برای من نامه ننوشتید كه میوه ها رسیده، باغها سبر و چشمه ها پر آب شده، بیا بر سپاه آماده ی خویش وارد شو؟! آنان پاسخ دادند ما نامه ننوشته ایم. حسین (ع) گفت: سبحان اللَّه! چرا، به خدا قسم شما نامه نوشتید. سپس گفت: ای مردم، اگر مرا نمی خواهید، اجازه دهید به جائی امن در زمین خدا بروم.


قیش بن اشعث گفت: آیا به فرمان عمو زاده هایت گردن نمی نهی؟ مطمئن باش ایشان آن گونه كه دوست داری رفتار كرده و به تو بدی نخواهند كرد.

حسین گفت: تو نیز مانند برادرت (محمد) هستی! آیا می خواهی بنی هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو بخواهند؟ نه، به خدا سوگند ما دست ذلت به آنان نداده و مانند بردگان ایشان را اطاعت نخواهیم كرد. بندگان خدا، از ناسزاگوئی شما و از هر متكبری كه ایمان به قیامت ندارد به پروردگار خود و شما پناه می برم.

راوی گفت: سپس حسین (ع) مركب خویش را روی زانو خوابانید و به عقبة بن سمعان دستور داد به آن زانو بند بزند. آنگاه سپاه به سوی او هجوم آورد.

71) ابومخنف گفت: علی بن حنظلة بن اسعد شامی از كثیر بن عبداللَّه شعبی كه ساهد كشته شدن حسین (ع) بوده نقل كرد: وقتی به طرف حسین حمله كردیم، زهیر بن القین مسلح و سوار بر اسب خود به سوی ما آمد و گفت: ای مردم كوفه، به راستی از عذاب خدا بترسید! حق مسلمان بر مسلمان این است كه برادر مسلمان خود را نصیحت كند و تا زمانی كه شمشیر میان ما و شما واقع نشده سزاوار اندرز بوده و با یكدیگر برادر و دارای یك دین و یك ملت هستیم اما اگر بر یكدیگر شمشیر كشیدیم، پرده ها پاره شده و دو ملت مختلف خواهیم شد. خداوند ما و شما را به وسلیه ی خاندان محمد (ص) آزمایش می كند كه ببیند چه خواهیم كرد. من شما را به یاری ایشان (خاندان محمد (ص)) و خواری طاغوت (عبیداللَّه بن زیاد) دعوت می كنم. زیرا در ایام حكومت آن دو (یزید و عبیداللَّه) جز بدی نخواهید دید. چشمانتان را كور، دست و پای شما را مثله نموده و بر درختان نخل بدار می آویزند و نیكان و قاریان شما مانند حجر بن عدی و یاران او و هانی بن عروه و دوستانش ر ابه قتل می رسانند.

راوی گفت: پس او را دشنام داده و به مدح و دعای عبیداللَّه بن زیاد پرداخته و گفتند: دست بر نخواهیم داشت تا امام تو و یارانش را كشته یا آنان را سالم نزد امیر عبیداللَّه بفرستیم. زهیر گفت: بندگان خدا، فرزند فاطمه (س) برای دوستی و یاری سزاوارتر از پسر سمیه است. پس اگر او را یاری نمی كنید از كشتنش نیز پرهیز نموده و به خدا پناه ببرید و او و پسر عمویش یزید بن معاویه را به حال خود رها كنید. به جان خود سوگند، یزید بدون كشتن حسین نیز از اطاعت شما راضی است. شمر بن ذی الجوشن تیری به.


سوی او انداخت و گفت: خاموش باش خدا تو را بكشد با پرگوئی خود ما را خسته نمودی.

زهیر گفت: ای پسر شاشو، با تو سخن نمی گویم زیرا تو حیوانی هستی و به خدا سوگند گمان نمی كنم دو آیه از كتاب خدا را بدانی. تو را به خواری روز قیامت و عذاب دردناك بشارت می دهم. شمر گفت: خدا تو و امامت را به زودی خواهد كشت. زهیر گفت: مرا از مرگ می ترسانی! بخدا سوگند مرگ با او را از زندگی جاویدان با شما بیشتر دوست دارم. سپس با صدای بلند به كوفیان گفت: بندگان خدا، مراقب باشید این مردك بی ادب ستمگر و همكیشانش شما را فریب ندهند و از دین به در نكنند. به خدا سوگند كسانی كه خون فرزندان و اهل بیت محمد (ص) را ریخته و یاران و حامیان حریم آنها را می كشند هرگز به شفاعت او نخواهند رسید.

راوی گفت: مردی از سپاه حسین به او گفت: اباعبداللَّه می گوید بازگرد، به جان خودم سوگند تو نیز مانند مؤمن آل فرعون كه قوم خود را نصیحت كرده و پیامش را رساند، این مردم را نصیحت كردی ولی به حال آنان سود نخواهد داشت.



[1] سوره ي يونس، آيه ي 81.

[2] سوره ي اعراف، آيه ي 196.

[3] اشاره است به آيه ي «و من الناس من يعبداللَّه علي حرف فان اصابه خير اطمان به و ان أصابته فتنة انقلب علي وجهه خسر الدنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين. آيه ي 11 سوره ي حج. يعبداللَّه علي حرف يعني مي پرستد خدا را بر اساس شك و ترديد. و حبيب بن مظاهر مي خواهد به او بگويد كه تو فقط يك بار به خدا شك نداري بلكه هفتاد بار بر او شك داري و تو بر طبق اين آيه در خسران مبين هستي. (مترجم).